سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنان و احمد باطبی (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

فکر می کنین اگه یکی از فرم های کمپین یک میلیون امضا رو به یکی از زنهای شهرستانی نشون بدی، چند تاشون حاضرند بدون مشورت با شوهرهاشون اونو امضا کنند؟؟؟ چند درصد از زن ها اصلا می دونند که حقی از اونها ضایع شده که حالا بخواهن مطالبه کنند؟؟ فکر نمی کنم بیش از 10 درصد از زنهای ایرانی بدونن که از اونها حقی ضایع شده و مطمئنم درصد بسیار کمی از این 10 درصد به دنبال بدست اوردن اون حقوق هستند. در چنین شرایطی ضرورت تجمع غیر قانونی 35 نفره چیه؟ خیلی دوست دارم از این دوستان شجاع بپرسم که هدفشان از این کار چه بود؟ و انتظار داشتن با چه عکس العملی از سوی دستگاه حاکم روبرو بشن؟ بنظرمن هم جنبش دانشجویی باید الگویی باشه برای جنبش زنان و رهبران جنبش زنان باید به آسیب شناسی جنبش دانشجویی بپردازن و اشتباهان اونا را تکرار نکنند.
شاید مهمترین دلیل ناکامی جنبش دانشجویی این بود که اونا همه چیز رو خیلی سریع می خواستن، اونقدر سریع که خیلی زود شعار گذر از خاتمی رو مطرح کردن و هنوز به هیچ نرسیده، دوردست ها رو مطالبه کردن. شاید هم ذات جنبش دانشجویی که بر جوانی بود، چنین چیزی رو مطالبه می کرد.
از دلایل دیگه هم میشه به وابستگی های این جنبش به خارج از کشور بود. اکبر محمدی و علی افشاری دو نمونه از رهبران این جنبش بودند که اقداماتشون فقط باعث تحریک بیشتر دستگاه حاکم شد و هیچ تاثیری در روند جنبش نداشت. بدون شک حالا که شبهات زیادی درباره منابع مالی حمایت کننده جنبش زنان وجود داره، اونا باید به شفاف سازی بپردازند.
جنبش دانشجویی هنوز پر و بال نگرفته بود که از میان رفت و حالا هم اهمیتی ندارد دفتر تحکیم وحدت هر چند وقت هم بیانیه بده یا نده که هیچ تاثیری بر روابط سیاسی کشور نداره. احمد باطبی هنوز زندانه و مسئولی هم از جمهوری اسلامی به همه اعتراضات درباره زندانی بودن او ترتیب اثری نمی دهند و انگار برایشان مهم نیست که افکار عمومی جهان رو درباره خودشون مثبت کنند. ولی در واقع اونا هدفی مهم رو از به زندان نگه داشتن او دنبال می کنند و اون هم سمبل سازی هست. احمد باطبی در زندان بسر می بره تا سمبلی باشه برای کسانی که بخوان از خط قرمز رد بشن. تا خانواده ها به بچه هاشون هی بگن: آهسته میری، آهسته میای، کاری به کار سیاست نداری، و اونا موفق شدن، خانواده ها باطبی رو می بینند و هرگز دوست ندارند بچشون به سرنوشت او دچار بشه. حکومت موفق شده تا هول و هراس عمومی ایجاد کنه. و فکر می کنیم چقدر برای حکومت هزینه داره تا فرناز سیفی یا پرستو دوکوهی یا یه فیمینست دیگه رو به سرنوشت احمد باطبی دچار کنه. تا دیگه هیچ خانواده ای به دخترشون اجازه نده تا حتی یه این فعالیت ها فکر کنند. این حرکات عجولانه و بدون تدبیر بیشتر نشون دهنده اینه که رهبران جنبش زنان معتقدند یا رومی یا روم یا زنگی زنگ. ولی باید بدونن راهی که دارن میرن فقط به هیچستان ختم میشه.
قرار نبوده و نیست که تغییرات درون نظام یه روزه ایجاد شه، بلکه شاید 10 تا 20 سال طول بکشه تا زنها به حقوقی که می خوان برسن. پس باید برنامه ریزی بلند مدت داشت. جنبش زنان یک کار سیاسیه و زنان باید برای موفقیت سیاست یاد بگیرند. باید چانه زنی، رابطه و ضابطه را در سیاست بشناسند. هیچ دلیلی نداره که هر سازمان غیر دولتی، ضد دولتی هم باشه، بلکه میشه در چارچوب قانون مبارزه کرد تا به تحریک نظام حاکم نپرداخت.
من هنوز نمی فهمم اونی که مردم رو به نافرمانی مدنی تشویق می کنه و حکم می کنه که هر کسی که می خواد بهتر زندگی کنه باید هزینه کنه، چه برداشتی از مردم عادی داخل ایران داره، و کاش نازلی کاموری اش می پرسید که شما که اینقدر راحت می گویید که چون از شاه بدمون می اومد به مردم دروغ گفتیم، حالا که از خامنه ای بدت میاد چی؟؟ حرف هات راسته یا دروغ؟؟
وقتی هنوز خیلی از زنها نمی دونند چه حقی دارند، این حرکات واقعا لزومی نداره، و فکر می کنم تا سالها باید اولویت اول جنبش زنان باید آموزش باشه و بس. جز با خواست تعداد کثیری از مردم این حقوق محقق نمیشه و خیلی ساده و مضحک میگه امید معماریان که حرکت های اجتماعی از این دست، با تعداد خیلی کمتری ازاین افراد شروع می شود،من نمی دونم کسی در جنبش زنان هست که ادعای گاندی بودن داشته باشه یا نه؟
الپر ، حسین درخشان 1 و 2





آمل (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)
در کتاب «راهنمای برنامه‌ریزی سفر در مازندان» (ص 61-62) که از سوی سازمان ایرانگردی و جهانگردی منتشر شده است، آمده: «آمل بیشترین جاذبه توریستی، طبیعی و آثار باستانی متعلق به دوران مختلف تاریخی را در خود جای داده است به نحوی که در بین شهرهای استان مازندران مقام اول را از این نظر دارد. از اینرو برای برنامه‌ریزی انواع مختلف تور با انگیزه‌های گوناگون، دارای قابلیت‌های فراونی است و هر نوع سفر در این شهر قابل تعریف است. به عنوان مثال سالانه بیش از دوازده هزار توریست خارجی فقط برای صعود به قله دماوند لاریجان آمده و از مواهب طبیعی اطراف آن لذت می‌برند. آمل صاحب متنوع‌ترین بازار با انواع محصولات جهانگردی است.
سواحل زیبای دریای خزر، قله افسانه‌ای دماوند، دریاچه سدلار، پارکهای جنگلی، آبهای معدنی گرم و سرد لاریجان، ییلاقهای زیبای لاریجان و دره هراز از جمله پلور، نوا، امیری، چلاو، سنگچال و ...، آبشارهای زیبای شاهاندشت، دریوک، تمیره و ...، قلعه ملک بهمن شاهاندشت، غار گل زرد پلور، سنگ نبشته شکل شاه وانای امیری، دریاچه ساهون، بقایای آتشکده‌های دوره ساسانی، گور دخمه‌های پلمون، مقبره میربزرگ، مقبره میرحیدرآملی، گنبد ناصرالحق، پل دوازده پله متعلق به دوران صفوی، پل معلق ساخته آلمانیها، بقاع متبرکه امامزاده عبدا... «برادر امام رضا (ع)»، امامزاده ابراهیم، امامزاده قاسم و امامزاده ابراهیم دینان امیری و ... همگی در شمار دیدنیهای این شهرستان می‌باشند.
کهن شهر امل از قدیم هماره شهری آبادان و پررونق بوده است. سیمای این شهر باستانی، از لابلای هزاره‌های مه گرفته آغازین استقرار تمدن قوم آریایی در فلات ایران رخ نموده و پیشینه تاریخی آن با افسانه‌ها و اساطیر پرشکوه ایرانی درهم آمیخته است. فریدون گُرد، دلاور افسانه‌ای که اژدهاک ماردوش را در چاهی واقع در دماوند کوه، نگونسار آویخت، خود پرورش یافته البرز کوه بوده و پژوهشگران پایتخت او را در حوالی آمل می‌دانند و امروز نیز مردمان لاریجان دشت خرمی در پای دماوند کوه را تخت فریدون می‌خوانند.
سالها بعد در عصر پادشاهی نواده وی، منوچهرشاه، سپاه توران از جیحون گذشت و سراسر شمال و شمال شرقی ایران را تصرف کرد ولی به واسطه مقاومت دلاورانه ایرانیان در پای دروازه‌های آمل زمینگیر شد و به موجب پیمان صلح، آرش کمانگیر به بهای جانش از دماوند کوه تیری به حوالی مرو انداخت و مرزهای ایران را مجدداً تا آن سوی جیحون وسعت داد.
نام آمل شانزده بار در شاهنامه آمده است. فردوسی بزرگ، آنگاه که از بیداد سلطان متعصب ترک، جلای وطن کرد به آمل نزد پادشاهان شیعه مذهب تبرستان پناه آورد و از بزرگان و مردمان این شهر مهربانی‌ها دید.
مردمان این دیار که تا سالها پس از سقوط شاهنشاهی ساسانی به دست تازیان تازه مسلمان، در برابر تجاوز ستمکارانه آنان دلاورانه ایستادگی کردند و از قبول سلطه اعراب تن زدند، سرانجام با اخلاص تمام تشیع را پذیرا شدند و با دعوت مشتاقانه از نوادگان علی بن ابی طالب (ع) - که آنان را نمایندگان پاک اسلام راستین می‌دانستند، افتخار جاویدان بنیادگذاری نخستین دولت شیعه داوزده امامی جهان را از آن خود کردند و دولت علویان تبرستان به مرکزیت آمل، به مثابه دژ مستحکم دفاع از هویت ملی ایرانیان در مقابل تجاوزات تازیان و ترکان پدید آمد.
آمل در قرن پنجم هجری، حدود یکهزار سال پیش همپای فرهنگ شهرهای بزرگ آن روزگار جهان اسلام صاحب مدرسه معتبر نظامیه شد.دو قرن پیش از آن محمد جریر تبری، مفسر قرآن و مورخ مشهور جهان اسلام از این شهر برخاسته بود.»
نکته جالب اینه که جاده هراز رو بطرف امل میای، امامزاده هاشم رو رد نکردی، تابلو زده که به  آمل خوش اومدین و ??? کیلومتر به شهر آمل، حالا ?? کیلومتر بعد می رسین به قله دماوند. من نمی فهمم چرا بعضی ها اصرار دارند که دماوند رو جزو تهران کنند با اینکه بسیار واضح هست که توی آمله، بهر حال چند سالی هست که دعواست...
اینجا عکس های فوق العاده رو ببینید.



دلم فیلم می خواد (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

دلم فیلم می خواد، تو این شهر هیچ جا پیدا نمیشه فیلم های جدید رو داشته باشه، حالا میشه رفت تهران و یه بیست تا فیلم خرید و بعد کم کم تماشاش کرد. ولی دلم فیلم می خواد با احمد، ایمان، فرزین، فرهاد، صادق و بقیه. تازه با پرده های کثیف آبی کشیده شده، با مهتابی های خاموش. دلم فیلم می خواد با ایمان تا هر پنج دقیقه استپ بزنه و ما رو مجبور کنه تا براش ترجمه کنیم، دلم فیلم می خواد با متلک های خاص فرزین. دلم فیلم می خواد با اتاق 255 که از بس آت و آشغال رو زمین ریخته جا نباشه و مجبور باشی رو یکی دیگه لم بدی و یکی دیگه رو تو. دلم فیلم می خواد با اتاق 255 که از بس توش سیگار کشیدند، هر کسی که توش میاد برای اینکه موفق بشه کسی رو ببینه مجبور باشه چند دقیقه با دست هاش دود ها رو کنار بزنه. دلم نق زدن های خودم رو می خواد که آقا خفه شدیم، سیگارها رو خاموش کنید، اما خوب پنج تا به یکی که نمیشه، هیچ وقت خاموش نشد.
دلم برای فیلم دیدن هامون، برای بحث های سیاسی و فلسفی و اجتماعی که آخرش همش به مسخره بازی ختم میشد، برای نیمروهای خوابگاه، برای شبونه رفتن سر یخچال و دزدیدن غذاهای دیگرون، برای بیدار موندن تا 5 صبح برای رفتن به کله پاچه ای لن یک، برای تقلب از فاصله 10 متری و مراقب ها با اینکه می دونستند داری تقلب می کنی ولی نمی فهمیدند چطور، برای ساعت 1 شب به پارک کنار سینما تاج رفتن و الاگلنگ بازی کردن، برای شب تا صبح شلم بازی کردن ها، برای تا صبح بیخوابی بخاطر صدای تخته بازی بچه ها، برای روزی 4 ساعت به سایت دانشگاه رفتن دلم تنگ شده، دلم برای اون دانشگاه لعنتی، برای شب ها و روزهایی که اونجا بودم، تنگ شده، اصلا اگه این دل تنگ نشه به چه درد می خوره، خاصیتش چیه؟ اگه زندگی فقط منطق باشه و منطق، چه لذتی داره؟ اگه حسرتی و یا رویایی نباشه، زندگی مفهومش چیه؟ حسرت گذشته و رویای آینده؟؟؟
چند وقت پیش فاطیما ازم پرسید: عشق تو زندگیت چه نقشی داره؟ اون روز بهش جواب دادم ولی حالا می خوام کاملش کنم. (کم کم دارم به این نتیجه می رسم که فقط با نوشتن کامل میشم) زندگی تکراریه، برای همه آدمها یه جوره، خوابیدن، خوردن و کار کردن و کارهای روزمره. همه از صبح که بیدار میشن تا شب که می خوابن یه سری کار تکراری می کنند که بیشترش بخاطر منافع اقتصادیشه، همه با توجه به لحظاتی که براشون در روز اتفاق می افته می خندن، گریه می کنند، شاد میشن، ناراحت میشن .این زندگی آدمهاست ولی سیاه سفیده، عشق، رویا، حسرت و چیزهایی فراتر از روزمره آدمها در واقع جعبه رنگی هستن که در اختیار آدمه تا هر جور دوست داره زندگیشو رنگ کنه، باب میله خودش، تا اونجور که دوست داره زندگیشو آرایش کنه.
زندگی باعشق و بی عشق فرقش مثل فیلم رنگی و سیاه سفیده.





عشق و شناخت (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

برای خیلی ها عشق یعنی عشق جنسی، جاذبه جنسی هم برای مدت کوتاهی رویاهایی از وصل درست می کنه، ولی اگخ این رابطه جنسی با عشق همراه نباشه، خیلی زود دو فرد رو مثله قبل از ازدواج از هم جدا نگه می داره، گاهی موجب شرم و گاهی هم موجب تنفر در طرفین میشه، چون خیلی زود مزه جنس مخالف از دهن می افته، غبار رویاها کنار میره و واقعیت ها خودشو نشون میده، و تازه هست که دو فرد می فهمند چقدر با هم بیگانه بودن. متاسفانه نه فقط تو کشورما، بلکه در خیلی از جاها، خیلی ها کشش ذاتی به سمت جنس مخالف را با عشق اشتباه می گیرن، کششی که با یکی دو بار رابطه جنسی بیشتر هم میشه . درباره زندگی شخصی خود صحبت کردن، گفتن رازهایی که دوست داریم به یکی بگیم ولی به هر کسی اعتماد نمی کنیم، جنبه های کودکانه خود رو نشون دادن، پیدا کردن چند علاقه مشترک صمیمیتی رو باعث میشه که فکر می کنیم عشقه. خیلی ها با عشق می خوان به چیزهای جدیدی برسن، چیزهای جدیدی رو بدست بیارن، در حالیکه نمی دونن اون جیزی که باید بدست بیارن همون عشقه و نه چیز دیکه.
عشق دادن است و نه گرفتن، آدم عاشق فقط "می دهد" و چیزی رو طلب نمی کنه. فقط در این حالته که عاشق زنده بودنش رو حس می کنه. "دادن" یعنی ایثار کردن خود، جان، فکر، روح و جسم خود را به دیگری دادن، برای کسی دیگه زیستن و البته نه غیر آگاهانه و نه اسیر بودن. بلکه عشق یه عمل ارادی برای وقف زندگیه خود برای دیگری است. عشق فقط یه حس نیست، بلکه تصمیم است، قول است، قضاوت است. ایثار در عشق رو حتی در یه رابطه جنسی هم میشه دید، نقطه اوج کشش جنسی مرد همون عمل نثار کردنه، یعنی عضو جنسی خودش رو به زن میده، و زن خودش رو در اختیار مرد میذاره، کانون زنانگی اش رو به مرد میده، یعنی درعین دریافت کردن، نثار هم می کنه.
حتما این جمله معروف رو شنیدین که اگه می خوای خدایت رو بشناسی، باید خودت رو بشناسی. فقط ادم عارف هست که می تونه به چنین درجه ای نایل بشه، چون او عاشق خداست، و در جریان رابطه عاشقونه با خدا، همونطور که خودش رو می شناسه در موازاتش خدای خودش رو هم می شناسه، و شناخت فقط در نتیجه این عشق رخ میده. در عشق زمینی هم همینطوره، یعنی فقط در سایه عشقه که آدم هم می تونه خودش رو بشناسه و هم طرف مقابل رو. شناخت کامل از حدود کلام و فکر تجاوز میکنه و ما مجبوریم خود و دیگری رو با غوطه ور شدن دلیرانه در عشق بشناسیم.


پی نوشت: چند جمله از الهی نامه آیت الله حسن حسن زاده آملی (عارف و علامه)
الهی، خنک آن کس که وقف تو شد!
الهی، عارف را با عرفان چه کار، عاشق معشوق بیند، نه این و آن.
الهی، خوشا آن دم که در تو گمم!
الهی، ان را که عشق نیست، ارزش چیست؟
الهی، عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم.
الهی، همه این و ان را تماشا کنند و حسن خود را، که تماشایی تر از خود نیافت.
الهی، چون است که در خود می نگرم به تو نزدیک می شوم و در تو می نگرم از تو دور.
الهی، جمعی از تو ترسند و خلقی از مرگ، و حسن از خود.
الهی، جان به لب رسید تا جام به لب رسید.
الهی، شکرت که هر کتابی را می خوانم، کتاب وجود خودم را می خوانم.





جهانی سازی (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)
چه بخواهیم و چه نه، جهان داره به سمت یکی شدن پیش میره، جهانی سازی که از قرن بیستم شروع شده منشا تحولات عظیم جهانی بوده و همه معادلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی رو بهم زده، انحلال سوسیالیسم، پیشرفت های عظیم در عرصه IT و مخابرات و پیدایش NGOها فقط چند نمونه از اثرات جهانی سازیه، از اونجایی که تو ایران هم کم کم داره اثراتش پیدا میشهُ بد نیست یه شناخت کلی ازش داشته باشیم.
من اقتصاد دان نیستم و اطلاعاتی که در این باره دارم بر می گرده به چند تا کتاب و مقاله و... ولی می خوام دربارش بنویسم، ولی چون حس می کنم می تونه کلافه کننده باشه اینجا نمی ذارمش، این بغل، تو قسمت پیشخون می تونید بحث جهانی سازی رو دنبال کنید. البته بگم بحث بسیار طولانی هست، امیدوارم بتونم تو ?? تا ?? پست تمومش کنم.





دختر همسایه (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

روبروی خونه ما، یه آپارتمان 3 طبقه و 6واحده هست. 2 واجد طبقه سوم خونه دانشجوییه(دانشجویان دختر) و 4 واحد پایین 4 تا زوج جوون زندگی می کنند. کلا 6 دانشجو اینجا زندگی می کنند. از این 6 نفر 4 نفرشون با پول سرویس می دهند(میگن شبی 40 تا 50 هزار تومن، البته شنیده شده با همکلاسیهای دانشگاهشون مرامی کار می کنند) تا اینجای کار مشکلی وجود نداره. مشکل اینجاست که یکی از این 4 نفر بجای اینکه خودش بره خونه طرف، طرف رو میاره خونه خودش و این باعث شده سرو صدای همسایه ها در بیاد. بحث من حالا اینجا جدا از شرع و قوانین جمهوری اسلامی و بر اساس حقوق فرد در برابر حقوق اجتماع اینه که آیا اون 4 تا زوج حق اعتراض دارند یا نه. و اینکه در بندهای اجاره نامه هیچ صحبتی از نیاوردن مهمون نشده. بهر حال اونا معترضند که یه روز در میون یه پسر میاد خونه اونها. جالب اینجاست که رفتن به دختره گفتند خانوم شما لطفن یک یا دو نفر رو به ماها معرفی کن و بگو این دوست پسرمه، ما که نمی تونیم هر روز یه غریبه رو اینجا ببینیم. همه تلاشهای این افراد تا حالا بی نتیجه مونده و دختره هم موکدن گفته تا روز آخر قراردادم اینجا می مونم و کسی نمی تونه منو بیرون کنه و تا حالا هم کسی نتونسته. می خوام بدونم شما چی فکر می کنید؟ شما برای این زوجهای جوون حق اعتراض قائل میشید؟
پی نوشت: از خواب که بیدار شدم، شروع کردم به نوشتن و نه خوندن، برای همین نفهمیدم موقعی که من در خواب خوش بودم یه عده زیادی فقط برای اینکه می خواستند حرف بزنند و حرفشون مغایر با حرف حکومت بوده، شب رو تو زندون سپری کردند.از اینجا می تونید خبرها رو پیگیری کنید.اینجا واینجاهم عکس چند تا از بازداشت شدگانو ببینید. مهم نیست موافق اونها باشیم یا نه، مهم اینه که باید بپذیریم همه افراد جامعه حق بیان نظراتشون و فعالیت در راستای اهدافشونو دارن. اگه دوست داشتین اینجاا رو امضا کنید.





مرثیه ای دیر هنگام بر حضور او در سینما (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

من هیچ وقت مزه عدم آزادی رو نچشیده بودم، گهگاه تو روزنامه می خوندم که یه روزنامه نگار و یا یه سیاستمدار رو گرفتند، ولی خب هیچ تاثیری تو زندگی عادیم نداشت. من همیشه همونطور زندگی می کردم که دلم می خواست، همون حرف هایی می زدم که دلم می خواست. گیچ بودم که این عدم آزادی چیه؟ اون آزادی که خاتمی با شعار دادن اون 21 میلیون رای گرفت، چیه؟ تا اینکه....هیچ وقت اونروز یادم نمیره، سال 77 بود، سوم راهنمایی بودم.چند تا جوون ریشو، سر یکی از میدون های اصلی شهر، با تیغ موکت بری شلوار های لی چسبون مردم رو پاره می کردند. با اینکه در عمرم شلوار لی نپوشیده بودم ولی یه حسی بدی بهم دست داد. شاید یه سالی از اون موضوع گذشت که یه روز تو روزنامه خوندم که چندتا از سرداران چنگ نامه ای به خاتمی نوشتند و گفتند که ما این انقلاب رو با خون حفظ کردیم، و اگر لازم باشه باز هم برای اون خون می دیم. در واقع خاتمی رو تهدید به کودتا کردند. خاتمی رو نماینده 21 میلیون نفر رو.
آقای ده نمکی سلام!!!
من اخراجی های شما رو ندیدم و مطمئنا هرگز حاضر نیستم که حتی یک ریال بابت فیلمی پول بدم که نمی دونم عواید اون صرف چه کاری می شه. البته داستان فیلمتون را از وبلاگ ها خوندم.آقای ده نمکی! از تلویزیون دیدم شما عذر خواهی می کنین!!! شما چرا برادر؟؟؟ شما که چند سال جنگیدین؟؟؟ شما که بخاطر اینکه همرزماتون شهید شدن گاه و بیگاه زندگی رو به این مردم بیچاره زهر کردین، چوبکاری می فرمایین قربان!!! خیلی های دیگه هستن که باید عذر خواهی کنند. همون ها که بخاطر نیم ساعت خندیدن چشم هاشون رو به حقیقت تلخ شما بستند. همونا که هرگز وقتی اون لمپن ها رو تو فیلمتون می دیدند یادشون نیومد که این لمپن ها چرا اینقدر حضور واقعی تو زندگی ما ها دارند؟ چرا اینقدر شبیه کارگردان فیلم هستند؟ همون ها که نمی دونستند که این رای باعث میشه که کسی که بویی از هنر نبرده، به بزرگترین هنرمندان یک کشور ناسزا بگه.  آقای ده نمکی! از سیاست حاکم بر سینما گله می کنین، حق با شماست، در این سینما رو باید گل گرفت. سینمایی که سیاست هاش رو دوست شفیق شما معین می کنه، سینمایی که حاضر میشه این همه بودجه رو برای شما خرج کنه. این سینما آلوده هست. ملعبه ایست در دست همون قوم و خویشان شما. همون طایفه که وقتی فقط 5 میلیون رای داشتند همیشه حق به جانب بودند و حالا که 17 تا دارند، خدا رو هم بنده نیستند. همون که دارند  تیشه به ریشه این مملکت می زنند.
آقای ده نمکی عزیز! من حتی حاضر نیستم فیلم کیومرث پوراحمد رو ببینم. من مردان جنگ رو دوست دارم و برای اونها احترام زیادی قایل هستم. حتی اونها رو بر خودم محق می دونم و عقیده دارم اونها از وارسته ترین ها هستند. ولی مردان جنگ برای من یعنی همون مردان حاتمی کیا. همون که تو از کرخه تا راین وقتی درد داره بر سر خدای خودش داد می زنه و نه کسی دیگه. همون جانبازی که تو آزانس شییشه ای مرگ رو به انتظار نشسته و دم نمی زنه و حتی همون حاچ کاظم که مردم رو گروگان می گیره ولی هدفش از این کار اینقدر مقدسه که فقط استیصال یه مرد رو نشون میده. همون حاچ کاظمی که وقتی پلاکش به زمین می افته، پلاک یادبود حضور عاشقونه، یادگار از خود گذشتن برای وطن، یادمان هر اونچه خوبیست برای او، وقتی پلاکش به زمین می افته، اون به جای همه اینها، عشق زمینی اش رو به یاد میاره و فاطمه اش رو صدا می زنه. راستی آقای ده نمکی! اون فیلم رو دیدی؟ اون موتور سوار رو یادته که به حاج کاظم پیشنهاد کمک میده، هیچ حس کردی که چه قرابت عجیبی با مسعود ده نمکی داره.
آقای ده نمکی! من بسی خوشحال شدم که شما اوباشی گری و یاغی گری رو کنار گذاشتید و برای بیان حرف هاتون از هنر استفاده می کنید ولی باید بدونید مفهومی که می خواین بیان کنین خیلی مهمتر از نحوه گفتنش هست. شما هنوز لمپن هستید، افکارتون هنوز هیچ تغییری نکرده. این مردم خیلی زود خنده هایشون یادشون میره، خیلی زود.





کنکور؟؟ (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)
کنکور دادم? فقط در موردش می تونم بگم عجیب بود...





300 the movie (یکشنبه 86/1/5 ساعت 6:56 صبح)

داستان فیلم، جنگ ایران و یونان در میدان جنگ ترموپیل (گردنه معروفی در یونان، بین کوه اویته و خلیج مالیک) است. جایی که پادشاه اسپارتی یعنی لئونیداس ارتش 300 نفری خود را علیه ارتش عظیم ایرانیان تجهیز کرد تا مقابل سپاه خشایارشا ایستادگی کنند اما گوژپشتی دروازه‌های شهر را به روی لشگر ایران باز می‌کند بنابر روایت هرودوت از تاریخ، این 300 اسپارتی توانستند جلوی لشگر عظیم خشایارشا به مدت 3 روز مقاومت کنند اما در نهایت شکست خوردند. بنا بر این روایات همین دفاع سه روزه باعث اتحاد یونانیان علیه ایرانیان و همین آغازی شد برای دموکراسی یونان و در نهایت شکست خشاریارشا در نبردهای بعدی. [...] گذشته از نکات تاریخی آزاردهنده‌ترین قسمت‌های 300، تصویر ایرانیان است. در این فیلم سپاه ایران افرادی هستند مشابه وحشی‌ها و موجودات نفرت‌انگیز ارباب حقه‌ها یعنی «اورک‌ها». کسانی که جز کشتن نمی‌دانند و از نظر مغزی هم موجوداتی هستند در ردیف غول‌های ابله داستان‌های هری پاتر که البته در برابر 300 نفر یونانی خوش‌تیپ و فداکار زمین‌گیر می‌شوند.
لگو ماهی از فیلمی به نام ??? گفته که چند روزه اکرانش تو آمریکا شروع شده و تصویر بسیار بدی از ایران باستان میده، برای همین قرار شده تا بمب گوگلی بسازیم. این هم از لینک من :                
                                                                300 the movie





لیست کل یادداشت های این وبلاگ ?
 
  • بازدیدهای این وبلاگ ?
  • امروز: 0 بازدید
    بازدید دیروز: 0
    کل بازدیدها: 5823 بازدید
  • درباره من
  • مطالب بایگانی شده
  • اشتراک در خبرنامه
  •